قسمت اول : ژن فلسفی
چندی است که طایفهای از شیفتگان علی شریعتی در دانشگاه و حوزه راه افتادهاند و از کمالات شیخ خود میگویند و با همان انشانویسیها، فلسفهبافیها و مناقبخوانی های مکرر در مکرر درصدند تا کالبد بیجان شریعتی را روحی دیگر بدمند و آبروی رفتهی دکتر را احیا کنند غافل از اینکه معلم شهیدشان تنها خیابانی است در پایتخت امت شیعه و لاغیر. تاریخ مصرف شریعتی سالهاست که تمام شده است در حوالی سالهای شصت. اما این طایفه که عرض خود میبرند و زحمت ما میدارند، به حق جانشینان علی شریعتی اند که با تولید مفاهیمی نادرست، تقلبهایی آشکار و توسل به لغتبازی ناهنجاریهای فکری برای جامعه تولید میکنند. گرچه اکنون و اینجا، شریعتی محلی از اعراب ندارد اما بیم آن است که شریعتیهای نوینی ظهور کنند که همچون او خطیب جهل باشند. در واقع شناخت شریعتی اهمیت زیادی برای سرنوشت تفکر انتقادی در ایران دارد چرا که تنها با شناخت شریعتی میتوان به شعار شریعتی زمانه ات را بشناس» عمل کرد. نقد شریعتی تنها نقد علی شریعتی مزینانی نیست نقد شریعت و طریقت طایفه ای از روشنفکران این مرز و بوم است که آسیبهای فراوان بر این مرز و بوم زده اند. با چنین افقی ضروری است تا آثار، شخصیت علمی و اخلاقی شریعتی را به نقد بکشیم تا سیه روی شود هر که در او غش باشد.
برای ورود به بحث شریعتی بهتر از گفتوگوهایی تنهایی» او شروع کنیم. جلد 33 از مجموعه آثار شریعتی بخش اول از گفت و گوهای تنهایی است. شریعتی در اینجا خودانگاره اش را نمایان میکند که برای شناخت شخصیت روانی او بسیار اهمیت دارد. خودانگاره یعنی تلقی که فرد میخواهد جامعه از وی داشته باشد و با خواندن انتقادی این خودانگاره میتوان به جزئیات جالبی از شخصیت روانی و اخلافی فرد دست یافت.
کتاب با رجزی در مورد نسب نامهی شریعتی آغاز میگردد که دو مدعا دارد اول اینکه پدرانش فقیه نبوده اند و دوم اینکه پدرانش فیلسوف بوده اند:
اجداد من هیچکدام فقیه و مذهبی نبوده اند؛ هیچ کدام؛ همه فیلسوف بوده اند. بی استثنا»
و:
فلسفه در من تنها از طریق خواندن تحصیل و تعلیم راه نیافته است، در ژنهای من رسوخ یافته است آن را از اجدادم به ارث برده ام»
در همینجا میتوان چند پرسش جدی مطرح کرد:
اول این رجمه ی جاهلی در مورد پدران و اجداد چرا باید آغازگر گفت و گوهای تنهایی فرد باشد؟ این خبر از چه روحیه ای میدهد؟ فخر به پدران و انتساب فلسفه به ژن خود نشان از اثبات چه دارد؟ پاسخ این پرسشها زمانی رهگشاتر میشود که بدانیم شریعتی دچار عدم پذیرش از سوی جامعه علمی بود. ادبیات خواندهی فرنگ رفته ای با مدرکی بی اعتبار که خود را جامعه شناس ، اسلام شناس و فیلسوف میدانست فردی که از طرف دانشگاه و حوزه جدی گرفته نمیشد. ممکن است برخی فکر کنند این نقد عیاری ندارد و خرده گیری کوتهنظرانه است ولی چنانچه در بررسی سایر آثار شریعتی خواهیم دید این دوقطبی کاذب سواد رسمی و شور انقلابی یکی از دو قطبی های مهم اوست که در مثال معروف ابوعلی ابوذر نمود یافته است. از طرف دیگر، این مخالفت با علم رسمی و سواد آکادمیک و طرفداری از هرج و مرج علمی را بارها در سایر آثار او دیده ایم . راهکاری که اغلب ایدولوگ ها به کار میبرند تا با بی ارزش کردن علم و روش علمی بتوانند خزعبلات ایدولوژیک خود را به نام آخرین دستاوردهای علمی بر توده ها عرضه کنند.
دوم اینکه به نظر میرسد دوگانهای در ذهن شریعتی وجود دارد دوگانهی فقیه-فیلسوف که با دوگانه شر- خیر نظیر به نظیر است در نتیجه شریعتی سعی میکند تا پدران خود را از شر مبری و به خیر منسوب کند. دقیقا اینجاست که جهان بینهایت ساده و ایدولوژیک شریعتی نمایان میشود. ساده سازی که در پس ذهن شریعتی جریان دارد که فقیه را خشک مذهبی میداند حتی اگر خراسانی یا میرزای نایینی باشد و فیلسوف را خیر اعلی میداند حتی اگر عملهی استبداد باشد.
این رشتهی نقد تا تسویه
شدن حساب علی شریعتی، در وبلاگ هاونگاه ادامه خواهد داشت.
درباره این سایت